معنی خزه کاردن - جستجوی لغت در جدول جو
خزه کاردن
کلون در را بستن و قفل کردن در
ادامه...
کلون در را بستن و قفل کردن در
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر مزه کردن
مزه کردن
چشیدن، خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه
ادامه...
چشیدن، خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خله کردن
خله کردن
خالی کردن، رها کردن
ادامه...
خالی کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بزه کردن
بزه کردن
گناه کردن، خطا کردن
ادامه...
گناه کردن، خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خفه کردن
خفه کردن
Choke, Gag, Muffle, Smother, Stifle, Strangle, Suffocate
ادامه...
Choke, Gag, Muffle, Smother, Stifle, Strangle, Suffocate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
étouffer, étrangler, suffoquer
ادامه...
étouffer, étrangler, suffoquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کفه کاردن
امر به خوابیدن در مقام توهین و تحکم
ادامه...
امر به خوابیدن در مقام توهین و تحکم
فرهنگ گویش مازندرانی
اخته کاردن
کوبیدن یا کشیدن یا تاباندن بیضه ی حیوان به منظور از بین بردن
ادامه...
کوبیدن یا کشیدن یا تاباندن بیضه ی حیوان به منظور از بین بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گز هکاردن
اندازه گیری پارچه یا هر طول دیگر
ادامه...
اندازه گیری پارچه یا هر طول دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
مزه هکاردن
مزه دادن، خوش مزه بودن
ادامه...
مزه دادن، خوش مزه بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
کپه کاردن
کنایه از: خوابیدن
ادامه...
کنایه از: خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رزه هکاردن
خرد کردن پول
ادامه...
خرد کردن پول
فرهنگ گویش مازندرانی
دبه کاردن
ادعای غبن داشتن
ادامه...
ادعای غبن داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خون کاردن
قتل کردن، حیوانی را قربانی کردن
ادامه...
قتل کردن، حیوانی را قربانی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه کاردن
منزل کردن، گرد آمدن
ادامه...
منزل کردن، گرد آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جزوه کاردن
در تنگنا قرار دادن، به تنگ آوردن کسی
ادامه...
در تنگنا قرار دادن، به تنگ آوردن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
پله کاردن
سمج شدن کودک نسبت به مادر، پیله کردن، تنبیه شدید کردن
ادامه...
سمج شدن کودک نسبت به مادر، پیله کردن، تنبیه شدید کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بنه کاردن
کنایه از: رشد کردن و متمول شدن
ادامه...
کنایه از: رشد کردن و متمول شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
boğmak, sesi kısmak, boğulmak
ادامه...
boğmak, sesi kısmak, boğulmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
질식시키다 , 소리를 줄이다 , 질식시키다 , 질식시키다 , 목을 조르다 , 질식하다 , 질식하다
ادامه...
질식시키다 , 소리를 줄이다 , 질식시키다 , 질식시키다 , 목을 조르다 , 질식하다 , 질식하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
窒息させる , 音を消す , 窒息させる , 絞め殺す , 窒息する , 窒息する
ادامه...
窒息させる , 音を消す , 窒息させる , 絞め殺す , 窒息する , 窒息する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
לחנוק , להשתיק , לחנוק , לחנוק
ادامه...
לחנוק , להשתיק , לחנוק , לחנוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
घोंटना , आवाज दबाना , घोंटना , घुटना , गला घोंटना
ادامه...
घोंटना , आवाज दबाना , घोंटना , घुटना , गला घोंटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
mencekik, meredam, tersedak
ادامه...
mencekik, meredam, tersedak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
ทำให้สำลัก , ปิดเสียง , จม , หายใจไม่ออก , บีบคอ , ขาดอากาศหายใจ , สำลัก
ادامه...
ทำให้สำลัก , ปิดเสียง , จม , หายใจไม่ออก , บีบคอ , ขาดอากาศหายใจ , สำลัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
душить , заглушать , удушать , задушить , задыхаться
ادامه...
душить , заглушать , удушать , задушить , задыхаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
verstikken, dempenen, wurgen, stikken
ادامه...
verstikken, dempenen, wurgen, stikken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
ahogar, amortiguar, sofocar, estrangular
ادامه...
ahogar, amortiguar, sofocar, estrangular
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
soffocare, attutire, strangolare
ادامه...
soffocare, attutire, strangolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
sufocar, abafar, estrangular
ادامه...
sufocar, abafar, estrangular
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
塞住 , 压制 , 窒息 , 勒死
ادامه...
塞住 , 压制 , 窒息 , 勒死
دیکشنری فارسی به چینی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
dusić, tłumić
ادامه...
dusić, tłumić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
душити , заглушати , задушити , задихатися
ادامه...
душити , заглушати , задушити , задихатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
ersticken, dämpfen, erwürgen
ادامه...
ersticken, dämpfen, erwürgen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویر خفه کردن
خفه کردن
خَفِه کَردَن
kuziba, kuzima, kunyonga, kuzimia
ادامه...
kuziba, kuzima, kunyonga, kuzimia
دیکشنری فارسی به سواحیلی